کسی که بدخویی، خشم، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از برهان) ، بدخوی، خون ریز، غصه خور، کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
کسی که بدخویی، خشم، قهر و غضب کند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از برهان) ، بدخوی، خون ریز، غصه خور، کسی که دل از قهر و غضب خالی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
که رطب ریزد. ریزندۀ رطب، بمجاز، گویندۀ سخن شیرین: چو سقراط را داد نوبت سخن رطب ریز شد خوشۀ نخل بن. نظامی. چون رطب ریز این درخت شدی نیک بادت که نیکبخت شدی. نظامی
که رطب ریزد. ریزندۀ رطب، بمجاز، گویندۀ سخن شیرین: چو سقراط را داد نوبت سخن رطب ریز شد خوشۀ نخل بن. نظامی. چون رطب ریز این درخت شدی نیک بادت که نیکبخت شدی. نظامی